ديانا ديانا ، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

پرنسس ديانا

تولد تك ستاره قلبم

روز تولد تو ستاره ها دميدند پرستوهاي عاشق به خونشون رسيدند روز تولد تو بخت من از راه رسيد ؛نيمه جوني،جون گرفت تشنه به دريا رسيد تكرار حرفاي مني مثل سرود زندگي عشقت شده براي من بود و نبود زندگي ....در سپيده دم عشق كسي متولد شد كه صدايش آرامتر از نسيم نگاهش زيباتر از خورشيد دلش پاكتر از آسمان و قلبش زلالتر از آب و آن تو بودي بهانه قشنگم براي زندگي ....قشنگترين صداي زندگي تپش قلب توست با شكوه ترين روز دنيا تولد توست پس براي من وبابایی بمان و بدان كه عاشقانه دوستت داریم           مسافر کوچولوی من و بابایی   ...
11 بهمن 1392

قدم

  میوه عشق مامانی و بابایی با گذاشتن قدمای کوچولوت به دنیای ما روشنی بیشتری هدیه کردی حالا که یک ماه از زندگی زیبات میگذره شروع به نوشتن میکنم تا خاطرات شیرین با هم بودنمون هیچگاه فراموشمون نشه و این دفتر خاطره هدیه من برای توست و با تمام عشق تقدیمت میکنم . دختر پاییزی من وقتی اونقدر بزرگ شدی که بتونی دفتر خاطراتمونو بخونی بدون چقدر برامون با ارزش و مهم بودی و هستی منو بابایی خیلی دوستت داریم پس سعی کن همیشه خوب و سربلند باشی و باعث افتخار منو بابایی     ...
11 بهمن 1392

تنظیم خواب

عشق دلم وای که چقدر دوستت دارم هر چی میگذره بیشتروبیشتر عاشقت میشم . پرنسسم خیلی خوشحالم بالاخره گوش شیطون کر خوابت تنظیم شد و منه خوشخواب بعد اون بی خوابیا و شب بیداریا سه شبه که میخوابم البته بجز تایم شیر دادن و تعویض پوشک که به همینم خیلی راضیم .خوشگل مامانی خیلی دخمل خوبی هستی و بغلو خیلی دوست داری ولی من نمیخوام بغلی بشی سعی میکنم زیاد بغلت نکم ولی طاغتم نمیگیره قربون اون چشاتم که وقتی بغلمی یا وقتی شیرت میدم جوری زل میزنی تو چشام که میخوام درسته قورتت بدم  وقتی هم میزارمت رو تخت یا هر جا که تابلو هست با دقت زیاد به عکسامون نگا...
11 بهمن 1392

چله پرنسسم مبارك مبارك مبارك

عزيز دل ماماني چقدر خوشحالم كه هستي واي كه چقدر زود روزا و لحظه هاي با تو بودن ميگذره چهل روز از اومدنت مثل برق و باد گذشت چهل روزه كه با تو فرشته كوچولو شبمو صبح ميكنم و واقعأ نمي تونم حالشو توصيف كنم با تمام شب بيداريا براي منه خوش خواب انگار تو بهشتم چون با وجود فرشته كوچولوي شيريني مثل تو نه فقط شب بيداريا بلكه تمام سختيا برام مثل عسل شيرينه و خستگيش به تنم نميشينه ،پرنسس ماماني امروز آب چله رو سرت ميريزم و آرزو ميكنم فرداهاي زيبا و آرامي پيش رو داشته باشي آرزو ميكنم هميشه سلامت و خوشحال در كنارمون باشي آرزو ميكنم هميشه وجودت پر از بركت و دوست داشتن و آرامش باشه آرزو ميكنم هميشه همه رو دوست داشته باشي به همه احترام بگذاري و ت...
11 بهمن 1392

بي قراري ني ني دخمليم

عزيز دلم دردت به جونم الان كه دارم برات مينويسم ساعت ٩/١٥ صبح روز يكشنبه و من همچنان از ديشب بيدارم خيلي بي قراري كردي و خيلي گريه و زاري كردي ، خيلي ناراحتم و طاقت ديدن گريه هاتو ندارم اصلأ حال خوبي نداشتي دلت شير ميخواست و گشنت بود ولي تا ميخواستم شيرت بدم نميخوردي و امتناع ميكردي و گريه اونم چه گريه اي خلاصه با هزار ترفند منو بابايي با زحمت خوابونديمت الانم رو پام خوابيدي و ميترسم سرجات بزارمت بيدار شي ، عزيز دلم واي كه چقدر تشنه خوابم با ديشب سه شبه پشت سر هم يه سره بيدارم ولي خوب عيبي نداره نازم تو خوب باش ي همين خوشحالم ميكنه طاقت گريه هاتو و ناله هاتو و اين همه زور زدناتو ندارم از ٢٤ساعت ٢٢ساعتشو در حال زور زدني مىدون...
11 بهمن 1392

آزمایش بتا و اولین سونوگرافی

میوه دل مامانی شکفتنتو لحظه به لحظه تو وجودم حس میکنم و با این حس زندگی میکنم و از ثانیه به ثانیش لذت میبرم بمان تا من بمانم .وقتی متوجه حضورت در وجودم شدم اولین آزمایشو به امید اینکه حتما هستی که دلم گواهتو میده انجام دادم و چه لذت بخش بود اون لحظه که گفتند هستی سرازپا نمیشناختم و واقعا نمیتونم اون لحظه و بعد از آن سونوگرافیو که واسه اولین بار مثل یه حباب خوشکلو کوچولو دیدمت و صدای تیک تیک قلبت که تندوتند میزد و شنیدم توصیف کنم من و بابایی شادیم که هستی و ثانیه به ثانیه منتظریم قدمهای کوچولوتو به خونه دلمون بزاری               ...
9 بهمن 1392